سردرگمی در انتخاب هدف دلایل مختلفی دارد که یکی از شایعترین آنها خودکمبینی است.
ما هدفی داریم اما از بیان آن میترسیم. گاهی حتی از فکر کردن به آن هم میترسیم. میترسیم چون فکر میکنیم آن هدف از ما بزرگتر است. چون فکر میکنیم اگر بیانش کنیم دیگران به ما میخندند؛ در واقع پیش از اینکه خندهای اتفاق بیفتد، دیگران را تصور میکنیم که ما را به مضحکه گرفتهاند.
مانند گفتوگوی زیر. کسی که هدفی دارد اما از بیان گردنش واهمه دارد. او خودش را قضاوت میکند و این قضاوت را به دیگران نسبت میدهد.
با گفتوگوی من با کارشناسی همراه باشید که سه ماه بعد به درجه مدیریت واحد رسید:
– من چرا باید با شما جلسه داشته باشم؟ من اصلا از این چیزا خوشم نمیاد.
+ بایدی در کار نیست.
– چرا دیگه. اگه بگم نمیخوام، ریاست توبیخم میکنه.
+ خب میخوای چیکار کنی؟
– چه میدونم. بشینیم اینجا تا زمان بگذره.
+ از من چه توقعی داری؟ من چه کمکی میتونم بهت بکنم؟
– چیکار میتونی بکنی؟ تو که کاری دستت نیست.
+ اگه کاری دستم بود، چه خواسته ای داشتی؟
– (با خنده) مسخره م نکنی ها. ازت میخواستم جایگاهمو ارتقا بدی.
+ چرا با خنده میگی؟
– یعنی تو، تو دلت به من نخندیدی؟
+ چرا باید بخندم؟
– چون حرف مفت میزنم. من همیشه حرف مفت میزنم. از اول جلسه تا الان یه حرف درست و حسابی از من شنیدی؟
+ اینکه فکر میکنی جایگاه بالاتر حقته، حرف مفته؟
– داری مسخره م میکنی؟
+ نه. فقط سوال پرسیدم.
– به نظرت مدیر قبول میکنه؟
+ به نظرت چه واکنشی نشون میده؟
– خب معلومه، میگه بفرما بیرون دختر جون. چرا فکر کردی مدیریت واحد رو به تو میدم؟
+ دیگه ممکنه چه واکنشی نشون بده؟
– واکنش دیگه؟ خب اگه نگه برو بیرون، احتمالا عصبانی میشه و میپرسه چی تو خودت دیدی که درخواست ارتقا داری؟
+ جواب تو به این سوال چیه؟
– خب سکوت میکنم. وقتی خودمو تو این موقعیت میبینم ناخودآگاه میترسم.
+ چیش ترسناکه؟
– اینکه احساس مسخره شدن میکنم. احساس میکنم مدیرم داره منو مسخره میکنه.
+ چرا باید تو رو مسخره کنه؟
– خب با خودش میگه این دختره هنوز دهنش بوی شیر میده، میخواد مدیر بشه.
+ نظر خودت چیه؟ با مدیرت موافقی؟
– خب حق بهش میدم. معلومه که با اون همه سابقه ای که مدیرم داره، من ده سال دیگه هم به گرد پاش نمیرسم.
+ تا حالا شده احساس کنی، مدیر تحت تاثیر کار تو قرار گرفته؟
– (پس از چند ثانیه سکوت) همین هفته پیش، بعد از اینکه سندها رو آماده کردم و مستقیم برای خودش فرستادم، باهام تماس گرفت و گفت اینا رو شما آماده کردی؟
ترسیدم. فکر کردم باز یه گافی دادم. گفتم آره. اگه ایرادی داره بگین برطرف کنم.
گفت: خیلی خوب انجام دادی. آفرین دخترم.
+ چه حسی داشتی؟
– (شروع کرد به اشک ریختن) اولش متوجه نشدم جدیه یا داره شوخی میکنه. همش منتظر بودم دوباره زنگ بزنه و داد بکشه سرم.
فرداش وقتی مدیر مستقیمم از مرخصی برگشت، گفت چیکار کردی با رییس که اینقدر تعریفت رو میکنه؟
+ بالاخره باورت شد که جدی بوده ماجرا؟
– (پس از چند ثانیه سکوت) آره. ( آرام تکیه داد به صندلی.)
+ (پس از چند ثانیه مکث) الان کجایی؟ چه حسی داری؟
– (به این لحظه برمیگردد. با لبخند) حس خوبی دارم. آرومم.
+ هنوز هم میخواهی ارتقا بگیری؟
– (قیافه ش جدی میشود) آره
+ به نظرت مدیر چه واکنشی نشون میده؟
– فکر میکنم از جسارتم خوشش میاد و از پشت میزش بیاد اینطرف و ازم بپرسه چرا فکر میکنی برای مدیریت آماده ای؟
+ تو چه جوابی میدی؟
– جوابهای من آماده است. خیلی وقته برای این سوال جواب دارم. خیلی مثال دارم که به مدیرم ثابت کنم من از پسش برمیام.
+ کی بهش میگی؟
– فکر کنم فردا.
+ چه ساعتی؟
– دوشنبه ها ساعت ۱۰ جلسه داریم. بعد از جلسه زمان خوبیه.
+ به نظرت خوب پیش میره؟
– آره دلم روشنه. فکر میکنم قبول میکنه.
+ لازمه فردا نتیجه رو ازت پیگیری کنم؟
– خودم بهتون میگم. (با لبخند) به احتمال زیاد جلسه بعد، باید بهتون شیرینی بدم.
+ به… به… چی از این بهتر.
…
در این گفتوگو یک گره باز شد. این کارشناس همیشه از زاویهی خودکوچکپندارانه با هدفش روبهرو میشد، اما اینجا توانست با تغییر دیدگاه، از یک زاویهی دیگر نگاه کند. پس از آن بود که توانست اتفاقی که تاییدکننده برداشتش بود را هم ببیند.
در واقع ما انسانها تا روی یک چیز تمرکز نکنیم، از دیدن بسیاری از واقعیتهایی که پیرامونمان رخ میدهند، عاجز هستیم. کافی است عینکمان را عوض کنیم تا چیزهای تازهای ببینیم.
معمولا سردرگمی در انتخاب هدف دلایل تفاوتی دارد، اما وجه مشترک این دلایل، عدم آگاهی (عدم دسترسی) به داشتهها و توانمندیهاست. در جلسات با موضوع سردرگمی در انتخاب هدف، کوچ شما با شنیدن فعالانه و پرسیدن سوالات دقیق و عمیق، گرد فراموشی از روی آگاهیهای شما میزداید و شما میتوانید پتانسیلهای خود را ببینید.