۱- وقتی یه موجود (انسان، حیوان، حشره یا…) بتونه تصویری از دنیای بیرون رو در درون مغز خودش بسازه میتونیم بگیم که او به شناختی از دنیای اطراف دست یافته.
میگن توانایی شناخت، به معنای توانایی یه موجود در خلق و نگهداری یک تصویر درونی (Internal Representation) از دنیای بیرونی (External Presentation) هستش.
ما در هر لحظه:
✅ یا در حال ارزیابی و اصلاح تصویر درونیمون از جهان اطراف هستیم
✅ یا میکوشیم تصویرهایی که دیگران دیدهاند و ساختهاند رو بخونیم و بشنویم و بر اساس اون تصاویر درونیمون رو اصلاح کنیم
✅ یا میکوشیم چیزی که در ذهن خودمون به عنوان مدلی از جهان اطراف ساختیم رو به دیگران منتقل کنیم و تصویر درونی اونها رو تغییر بدیم.
……..
۲- نقشهی جهان بیرون در ذهن ما چگونه ثبت میشه؟
مشخصه که ما همهی جزئیات جهان اطراف رو به خاطر نمیسپاریم. به تعبیر «ویلیام وین»، گربه با تک تک موها و جزئیات بدنش در ذهن ما ذخیره نمیشه. بعد از دیدن تعدادی گربه، یک مدل یا طرحواره از گربه در ذهن ما شکل میگیره.
به همین علت هم هست که شکلگیری مدلها همیشه با قضاوت همراهه؛ چون تصمیم میگیریم که از بعضی چیزها به عنوان نکات فرعی و کماهمیت، صرفنظر کنیم و برخی نکات دیگه رو جدی بگیریم و به خاطر بسپاریم.
………
۳- رویدادهای اطراف ما چگونه الگوهای ذهنی و مدل ذهنی ما رو میسازند؟
دنیای اطراف ما پر از داستانهای جذاب و شنیدنیه. همهی ما به طور پیوسته در طول شبانهروز با انبوهی از رویدادها، اطلاعات، داستانها و روایتها روبهرو هستیم. بخش عمدهای از یادگیری ما از همین دادهها شکل میگیره.
ذهن هر کدام از ما، انباری از رویدادهاست.
هزاران رویداد در طول زمان، با تجربهی مستقیم خودمون یا در قالب حرفها و روایتهای دیگران، به واسطهی فیلمها و کتابها و داستانها، به ذهن ما راه پیدا میکنند.
گاهی تعداد این رویدادهای مشابه کمه. اما وقتی تعداد اونها زیاد میشه، معمولاً ما تک تک رویدادها رو فراموش میکنیم و وجه مشترک اونها رو به عنوان یک الگو (Pattern) به ذهن میسپاریم.
رویدادهای مشابهی که تکرار میشن به تدریج در ذهن ما تبدیل به یه الگوی ذهنی میشن. بعد از شکل گیری یه الگوی دهنی، معمولا اگه یه داده، داستان یا رویداد جدید با اون همخوانی نداشته باشه، ترجیح میدیم اون رو استثنا در نظر بگیریم و فراموش کنیم.
معمولاً انسانها تا حد زیادی به «الگوهای ذهنی» خودشون وفادارند و به سادگی اونها رو تغییر نمیدن. حتی گاهی، کسی که الگوی ذهنیش رو بر اساس ۵ رویداد ساخته، ممکنه با ۱۰ رویداد به عنوان مثال نقض مواجه شود، اما همهی اونها رو استثنا در نظر بگیره.
تکرار رویدادهای مشابه الگوهای ذهنی ما رو میسازند و الگوهای ذهنی مشابه هم، کم کم مدل ذهنی ما رو میسازند.
و مدل ذهنی، از ترکیب الگوهای ذهنی ما، عینکی رو میسازه و ما به همه دنیای اطرافمون با اون عینک نگاه میکنیم.
💡به این الگوهای ذهنی (که احتمالاً هر کدامشون در اثر یک یا دو یا چند رویداد شکل گرفتند و ما بعداً حاضر نشدیم اونها رو اصلاح کنیم) توجه کنید:
✅ کارمندان خانم دغدغهی کار ندارند.
✅ خانمها رانندههای خوبی نیستند.
✅ خانمها احساساتی هستند.
این الگوهای ذهنی، در کنار هم یه عینک میسازند. عینکی که از دریچهی اونها جهان رو نگاه میکنیم و کم کم، عینک زن و مرد بخشی از مدل ذهنی ما رو به خودش اختصاص میده.
حالا دیگه وقتی میخوایم خاطرهی محیط کار رو برای دوستمون تعریف کنیم، به جای اینکه بگیم «یکی از مشتریها اومده بود» میگیم: «یه دختره اومده بود…» یا به جای اینکه بگیم «مدیر ما…» میگیم: «خانمی که مدیر ماست…».
مدلهای ذهنی شکل میگیرند، رشد میکنند، اصلاح و تعدیل میشن، به طور آگاهانه یا ناخودآگاه بر اطرافیان تاثیر میگذارند، جدا از اینکه روز اول بر اساس چه رویدادها و تحلیلهایی شکل گرفتهاند.
تعداد مدلهای ذهنی به تعداد انسانها ست. تصور کنید جامعهای رو که هر فردی، با مدل خودش به رویدادها نگاه میکنه و برداشت خودش رو داره.
✅ زن و شوهری که هر کدوم برداشتهای خودشون رو از تجربههای مشترک زندگیشون دارند.
✅ پدر و فرزندی که هر کدوم با مدل خودشون به اتفاقات نگاه میکنند و اونها رو تجزیهوتحلیل میکنند.
✅ مدیر و کارمندی که با مدلهای متفاوتی در کنار هم کار میکنند.
جامعهی ما پر از انسانهاییه که با مدلهای منحصربهفرد خودشون موضوعات رو نگاه میکنند و از مدل خودشون لذت میبرند و اون رو با دیگران به اشتراک میگذارند.
مدلهای ذهنی باعث میشن ما انسانها یک رویداد واحد رو به شکلی کاملاً متفاوت مشاهده، تحلیل و توصیف کنیم. حتی باعث میشن در مواجهه با محیط، سوالهای متفاوتی بپرسیم.
همین الان میتونیم امتحانش کنیم:
تصور کنید یک پیرمردی رو که صبح به صبح سر کوچه ما میایسته، با یک عصا و سر به زیر. با دیدن این پیرمرد اولین فکری که به سراغ شما میاد چیه؟
سوالات اول هر کس متفاوته:
* درآمد این گداها روزی چقدره؟
* بچههاش کجا هستند؟
* نره وسایل خونه رو بدزده؟
* چرا دولت به سالمندان توجه نمیکنه؟
و سوالات بیشتری که به تعداد آدمها ممکنه متفاوت باشند.
اتفاق یکیه، اما این اتفاق در ذهن همه سوالات یکسانی ایجاد نمیکنه. رویداد یکسان، پرسش متفاوت. مدل ذهنی متفاوت، سوال متفاوت.
💡 کسانی که در زندگی شخصی و مسیر شغلی از دیگران پیشی گرفتهاند، به خاطر مدل ذهنی متفاوت، در مواجهه با وضعیتی که برای دیگران هم رخ داده، سوالهای متفاوتی میپرسند و طبیعتاً به پاسخهای متفاوتی هم دست پیدا میکنند.
با مرور رویدادهایی که در زندگیمون تجربه میکنیم – و همینطور شنیدن چیزهایی که برای دیگران رخ داده – میتونیم الگوهای ذهنی خودمون رو ارزیابی و در صورت لزوم اصلاح کنیم تا به یک مدل ذهنی قدرتمندتر برای مواجهه با دنیای اطراف دست پیدا کنیم.
💜 تمرین
حالا شما بگید:در چه موضوعی میتونید بگید که «اونقدر اتفاقات مختلف دیدم، اینقدر تجربهش کردم که دیگه نمیتونم غیر از اینو باور کنم (ذهنم از اون یه الگو ساخته)».
مثال:
«من اینقدر به هر کسی کمک کردم، در قبالش بدی دیدم که در ذهنم این الگو شکل گرفته که نباید به هیچ کس کمک کرد» یا «من اینقدر از این نسل جدید بیاحترامی دیدم که این الگو در ذهنم شکل گرفته که نباید به نسل جدید رو بدی، اگه رو بدی سوارت میشن»